یادداشت‌های مزمن

به پدر روحانی، مارلا و دیگران

یادداشت‌های مزمن

به پدر روحانی، مارلا و دیگران

شش

يكشنبه ۶ دی ۱۳۹۴

مارلای عزیز؛

یک وقتهایی بی‌اشتهایی بی‎هوا شلیک می‌کند وسط شکمم، سر میزِ شام حتی؛ وسط فکرهای تو. و بعد قدِ یک کفِ‌دست مرغی، گوشتی، برنجی چیزی باقی می‌ماند گوشه‌ی بشقاب. کفر نعمت است دور ریختن‌اش. همین ته‌مانده‌ی بشقابِ شام اما می‌شود سوهان روح. بس که نمی‌توانم حجم‌اش را تخمین بزنم. و گاهی پیش آمده که تا نیمه‌شب بشقابِ نیمه‌پر بلاتکلیف توی آشپزخانه رها شده است به امان خدا. ظرف‌های پلاستیکی دربدار. اینها کابوس‌ شبهای بی‌اشتهایی‌اند مارلای عزیز. یا زیادی کوچک‌اند یا زیادی بزرگ. هیچ‌وقت باقی مانده‌ی شامِ توی بشقاب، درست و حسابی توی یک ظرفِ پلاستیکی دربدارِ لعنتی جا نمی‌شود. امشب اما بعد از قرن‌ها به طرز شگفت انگیزی همه‌چیز درخور و اندازه بود. ظرف پلاستیکی دربدار را انگار از روز ازل طوری ساخته بودند که باقی مانده‌ی شام امشب را در آغوش بگیرد و گوشه‌ی یخچال به خواب عمیق فرو برود. مارلای عزیز؛ درب یخچال را که می‌بستم همچون ناخدایی بودم که امشب دیگر در یک قدمی‌اش کوه یخ نمی‌بیند.

  • ۹۴/۱۰/۰۶
  • ایگرگ