یادداشت‌های مزمن

به پدر روحانی، مارلا و دیگران

یادداشت‌های مزمن

به پدر روحانی، مارلا و دیگران

سه

يكشنبه ۸ آذر ۱۳۹۴

پدر روحانی عزیز؛

به قول شاعر: "علی هذا آوخ؛ چه کنم جانم رفت". پاییز هشت سال پیش بود که اولین سی‌دی از کارهای نامجو بدستم رسیده بود. به واسطه‌ی دوستِ دوستی که خودش توی یک مهمانی از دستِ محسن نامجو هدیه گرفته بودش. سراسر پاییز آن سال و سالهای بعدترش با زلف برباد مده و بگو بگوی نامجو سر شد. موسیقی‌اش خونین بود، جان‌های زخمی را التیام بود، عیش بی‌حد و حصرِ دردناک ولی لذت بخشی بود، راستِ کار شاعرِ بریده‌دلی بود که رفته بود به جست‌وجوی گوی چوگان گمشده‌ی اورنگ‌زیب اما سر از جنگ درآورده بود ناغافل؛ توی آن سالهای پریشانی و سرگشته‌گی، توی آن سرزمین‌های سراسر بارانی و مه‌آلودِ آن سوی کوه‌های شمالی. بعد از آن اما دیگر نشد یا نتوانستم با هیچ موسیقی دیگری آن درجه از نشئگی ناب را تجربه کنم. شاید هم حالم دیگر آن حال پریشانِ قدیم نبود. همین دو سه سالِ پیش اما تمرین پشت صحنه‌ی کنسرت‌ِ دوهزار و دهِ لس آنجلس‌اش را توی فیسبوک دیده بودم که تکه‌ای شورانگیز از "دف دیوانه" را اجرا می‌کرد. با همان یک تکه از روی کاناپه می‌شد به پرواز درآمد. بعد از آن هم هرآنچه از دف دیوانه‌اش بیرون آمد فیلم‌های موبایلی ضبط شده از کنسرتش بود. دف دیوانه‌ی با کیفیتش اما هنوز هم در دسترس نبوده و نیست. و شاید این همان موسیقی ‌نامجوئیسمی باشد که باز هم بتواند کمی و فقط کمی از درد کهنه‌ی این سینه‌ی ملتهب اما لال را بیرون بکشد. وگرنه از دستِ سیگار وُ الکل وُ حتی از پیچ‌و‌تا‌ب‌های لامصبِ بی‌مروّتِ موهای خرمایی‌رنگِ او هم که کاری برنیامد توی این سالهای آخر. خودت که بهتر می‌دانی.

  • ۹۴/۰۹/۰۸
  • ایگرگ